کوچ تا چند؟
مگر میشود از خویش گریخت؟
بال تنهاغم غربت به پرستوها داد.
یک نگاهت را به دنیا نمیدهم حتی اگر دورترین ستاره ای باشی که در آسمان می تابد،میدانم راهی به فردای با هم بودن نیست اما همچنان منتظرت میمانم و این انتظار را دوست دارم...
دوسال گذشت
دوباره ....تیر، تولد فرشته ای دوست داشتنی
فرشته ای که صداقت درونش،سادگی وجودش،پاکی بی بدیل و چشمان افسونگرش هیچگاه از یادم نخواهد رفت و من چقدر خوشبختم که روزگاری با او بودم و از آن دوران خاطراتی شیرین به یادگار ماند،اما،اما داغ رفتنش همیشه در دل...
راستی چی شد اینجوری شد؟ قرار نبود تو باشی و نباشی یا قصه اینجوری بشه، قرار نبود فقط با خاطراتت سرکنم و این دل از دوری تو بسان گل سرخ تشنه ی باران پژمرده بشه، قرار نبود....
حالا بگو کجایی؟ چه میکنی؟ با روزگارت خوشی؟ یا مثل احوال ما تو هم کمی ناخوشی...
نمی دونی، قصه ی زندگی من همش شده فکر و خیال، هر چه میگم باز میرسم به آخر قصه ی یار، تو رفتی و همه چی رفت، زندگی تهی شد از عشق و امید اما یادت می ارزد به همه ی بودنهای به ظاهر خوب، آری با یادت سر می کنم و تکرار تولدت امیدی است برای زنده ماندنم.
تولدت مبارک ....گلم و شاخه گلی تقدیم نگاه مهربانت
امیدوارم آسایش و آرامش سایبان ابدی زندگی ات باشد.
m
♥روزهای رفته ی سال را ورق میزنم .......
چه خاطراتی که زنده نمیشوند.......
چه روزهاکه دلم میخواست تا ابد تمام نشوند
وچه روزهاکه هر ثانیه اش یک سال زمان میبرد.......
چه فکرها که آرامم کرد
و چه فکرها که روحم را ذره ذره فرسود.......
چه لبخندهاکه بی اختیار برلبانم نقش بست
و چه اشک هاکه بی اراده از چشمانم سرازیر شد......
چه آدم هاکه دلم راگرم کردند
و چه آدم ها که دلم را شکستند......
چه چیزهاکه فکرش را هم نمیکردم
وشد و چه چیزهاکه فکرم را پرکردو نشد.......
چه آدم هاکه شناختم
و چه آدم هاکه فهمیدم هیچگاه نمیشناختمشان.......وچه.......
و سهم یک سال دیگر هم یادش بخیر میشود.......
کاش
ارمغان روزهایی که گذشت آرامشی باشد از جنس عشق و یکدلی......
آرامشی که هیچگاه تمام نشود......♥★
گیرم تمام دنیا بگویند،
ما مال هم نیستیم...!
ما به درد هم نمیخوریم...!
گیرم عشق آخرین معیار این جماعت برای زیر یک سقف رفتن باشد...!
گیرم دوست داشتن بدون سند، حرام باشد...!
عجیب باشد...!
باور نکردنی باشد...!
من اما،
گیر این گیرها نیستم...!
من تا ابد
گیر چشمان توام
گیر دوست داشتنت
*** *** ***
یار ما بد نیست از ما یک ملاقاتی کند، گه کریمان را به بالین گدا باید کشید،رفته رفته عمر من دارد به پایان می رسد، تا که عمری هست ناز یار را باید کشید.
از او بیزارم. هر وقت خواستم ببینمت نگذاشت، هر وقت به دنبالت دویدم مانع شد، دستانت را از من جدا کرده... جسمت را، روحت را... از او بیزارم. از فاصله.
عشق من: هرگز بخاطر مردم تغییر نکن! این جماعت هر روز تو را جور دیگری می خواهند چون مردم شهری که همه در آن می لنگند به کسی که راست راه می رود می خندند.
تقدیر، تقویم انسانهای عادیست و تغییر، تدبیر انسانهای عالی...
اگر تخم مرغی با نیروی بیرونی بشکند، پایان زندگیست. ولی اگر با نیروی درونی بشکند آغاز زندگیست. بهترین چیزها و بزرگترین تغییرات همیشه از درون آغاز می شود...
خوشبختی از آن کسی است که در فضای شکرگزاری زندگی کند چه آن زمانی که می دود و نمی رسد و چه آن زمان که گامی بر نداشته خود را در مقصد می بیند چرا که خوشبختی چیزی جز آرامش نیست.
آب جوشی که سیب زمینی را نرم می کند، همان آب جوشی است که تخم مرغ را سفت می کند. مهم نیست چه شرایطی پیرامون شماست مهم این است که درون خود چه دارید. عارفی را گفتند: چرا هرگز غمگین نمی شوی؟گفت دل بر آنچه نمی ماند نمی بندم. فردا یک راز است نگرانش نباش، دیروز یک خاطره بود حسرتش را نخور، و امروز یک هدیه است قدرش را بدان واز تک تک لحظه هایت لذت ببر...از فشار زندگی نترسید به یاد داشته باشید که فشار توده زغال سنگ را به الماس تبدیل می کند.. نگران فردایت نباش خدای دیروز و امروز خدای فردا هم هست...ما اولین بار است که بندگی می کنیم ولی او قرنهاست که خدایی می کند...
در کتاب خاطرات نلسون ماندلاآمده: فرق من و زندانبانم را می دانی؟ زمانی که پنجره کوچک سلولم را باز می کند، او تاریکی و غم را می بیند و من روشنایی و امید را...نگرش شما زندگی را می سازد..!
اگر رویاهایت را نسازی یک نفر استخدامت می کند تا رویاهای اونو بسازی...
سه چیز را با احتیاط بردار: قدم، قلم، قسم، سه چیز را پاک نگه دار:جسم،لباس،خیال، سه چیز را به کارگیر: عقل،همت،صبر، از سه چیز خود را دور نگه دار: افسوس،فریاد،نفرین، سه چیز را آلوده نکن: قلب،زبان،چشم، اما سه چیز را هیچگاه فراموش نکن: خدا،مرگ،دوست....
*** *** ***
شنبه 26/1/94 ساعت 18
فقط بخاطر تو:
آیا تفاوت دوست داشتن و عاشق شدن را می دانی؟ دوست داشتن یعنی آزاد گذاشتن و عاشق شدن یعنی به بند کشیدن،آیا می دانی چقدر دوستت دارم،آری من دوست تو هستم و خواهم ماند همانی که آرزو می کردی و سعی می کنم با همه ی عشق ورزی دوستت داشته باشم و با قلبم پرستش کنم تو را، آری شاید من و تو با حکم روزگار ازهم دورشده و قرار باشد هیچگاه همدیگر رانبینیم ولی بدان ساده اند آنهایی که می پندارند هرآنکه از دیده رود از دل برود اما محال است که تو از دل بروی چون دوستی ما درکش فقط در وجود من و تواست و انتظار نمی رود کسی آن را به شکلی که می خواهیم معنی کند.
دوست خوبم می دانم تو بخاطر من و نگاه های پیرامونت تن به ناخواسته ای دادی که هیچوقت خواسته ات نبوده
و حال برای اینکه ثابت کنم تو و خوشبختی ات برایم از هر چیزی با ارزش تر است تن به ناخواسته ای می دهم که خواسته ی من هم نبوده و دست روزگار آن را رقم زد و ما هم مجبور به تسلیم شدیم.
مهربانم من از دوری تواشک نمی ریزم !می دانی چرا؟ شک ندارم که آن را حس خواهی کرد پس می خندم تا بدانی خوشبختی ات برایم یک آرزوست و تو هم گریه نکن تا من در آرامش به فردایی بیاندیشم که ناخواسته با خواسته هایم عجین شده ولی همچنان امید دارم به روزهای باورم.....
خداحافظ بهترینم و امیدوارم به آسایش و آرامشی که آرزوی قلبی ات بوده برسی و بدان قلبم همیشه با تو است و خواهد ماند اما فقط بخاطر تو........... خدا حافظ
*** *** ***
گاه آنقدر دلتنگ کسی می شوی که اگر خودش بداند از نبودنش خجالت می کشد
می دانی چقدر دلتنگتم ای... عزیزم؟
*** *** ***
با
همه ساختیم
هیچکس با ما نساخت"
خواستیم برای همه کسی باشیم
اما خودمان بی کس
شدیم!
*** *** ***
نبار باران
عاشقانه اش نکن
بغضم را نترکان
خاطرات را زنده نکن
من و او دیگر کنار هم نیستیم
او زیر چتر دیگری و من خیس خاطراتم...!
*** *** ***
هیچ وقت یکی را با همه ی وجودت دوست نداشته باش...
"یک تکه از خودت را نگه دار برای روزهایی که هیچ کس را به جز خودت نداری.
*** *** ***
کم
باش...!
اصلا هم نگران گم شدنت نباش...!
اونی که اگه کم باشی گمت کنه،همونیه که اگه
زیاد باشی حیفت میکنه...!
سعی نکن متفاوت باشی،فقط خوب باش،این روزها خوب بودن به
اندازه کافی متفاوته...!
*** *** ***
احساسم را نمی فروشم حتی به بالاترین بها!
ولی ...
آنگونه که بخواهم خرج می کنم برای آنهایی که لایق هستند.
*** *** ***
شاید صداقت باعث شود دوستان زیادی نداشته باشی اما باعث می شود دوستانت واقعی باشند.
*** *** ***
بعد از رفتنش موهایم را از ته زدم!
خاطره ی دستانش دیوانه ام می کرد...!!
*** *** ***
تردیدها به ما خیانت می کنند تا به آنچه لیاقتش را داریم نرسیم.
*** *** ***
مهربانتر از من دیده ای..؟
نشانم بده..!
کسی که بارها بسوزانیش و باز هم با عشق نگاهت کند..!
*** *** ***
از قلبم تا قلبت... فاصله ای احساس نمی کنم، اما نمی دانم دلتنگیم برای چیست!!
*** *** ***
جای خالی ات را آنقدر با چشمانم آب خواهم داد تا باز کنارم سبز شوی.
*** *** ***
بیا حواس تقدیر را پرت کنیم...
تو صدایش کن من دزدکی فاصله را بر می دارم...
کاش می شد چشمهایم را کنار تو بگذارم...
تا هیچ وقت در انتظار تو نباشم.
اثبات دوست داشتن فقط حرف های عاشقانه نمی خواهد!
وقتی ثانیه های عمرم را خرج نگاه مهربانت کردم...
خرج خنداندن و شاد کردن دلت...
آنوقت عاشقانه ها می شود شانه هایم
همانجایی که حاضرم جان دهم وقتی که سر می گذاری.
دستم نقاشی بلد نیست" اما دلم برایت پر می کشد ای ...
سفر رفته ی من.
حسرت دیدار
سلام گلم:
روز ...تیرماه هزارو سیصدو نودو سه، روز تولد ...مهربانم، روزی که برای اولین بار در طول مدت آشنایی مان نتوانستم حتی یک پیام ساده تقدیم انتظارش کنم که می دانم منتظرم بود، آری روزی که احساس بی کسی و غربت کردم و نتوانستم پرهیجان ترین روز زندگی ام را در آغوش داغ و پرمهر او باشم تا شاید مرحمی باشیم برای آن همه دوری و روزهای با هم نبودن و به فراموشی سپردن غم های سترک روزگار که آرامش را زما دور کرد.
آری مهربانم چگونه بیاندیشم به روزهایی که بدون تو سپری شد و ادامه دارد و لحظه به لحظه دورتر می شوی از نگاهم اما، عزیزتر می شوی در دلم! وای این دل وامانده را چه کنم که فقط وجود تو آسایش و آرامش و صفا را به آشیانه اش برمی گرداند و روزی نمی آید که بدون یاد تو سر شود و یاد تو، تورا می طلبد و آنوقت که نیستی به اجبار خود را تسکین می دهد تا شاید اینبار در رویا تو را در کنار خود ببیند و روزها و هفته ها و ماه ها چنین می گذرد تا شاید واقعیتی غیر ممکن، ممکن شود.
ای همه ی نگاه من، مگر می شود تو باشی ولی نباشی؟ مگر می شود آمده باشی و رفته باشی؟ مگر می شود در نبودت آرامش را طلب کرد وقتی دستهای تو آرامم می کرد و حال نیست،
کجایی ای ...عزیزم ، کجایی؟ کجایی که با رفتنت همه ی ...... را با خود بردی.
حال زمانی می رسد که حتی برای تبریک روز تولدت باید منتظر تماس خودت باشم و تقدیم شاخه گلی، منتظر گام های تو.
آری نفسم روزی که رفتی می اندیشیدم که آزاد شده ای، حال چنین تصور نمی کنم و می دانم تو نیز مثل من در زندانی اما با تفاوتی فاحش، آری تو با دستان خود زندان را به جان خریدی اما من با بی عدالتی روزگار راهی این شهر وحشت شدم، تو در زندان شاید ملاقات کننده ای نداشته باشی اما لااقل زندان بانی است که از تنهایی نجاتت می دهد و من در سلولی انفرادی قرار گرفتم که حتی صدای پای زندان بانی را هم نمی شنوم تا چه رسد دیدن او... و اما با این امید زنده ام تا شاید در گذر زمان یک بار دیگر تو را ملاقات کرده و آنوقت سر به شانه هایت می گذارم تا پایانی باشد برای نفس هایم ای ....
'm
به نام دوست
پنجشنبه:
پنجشنبه ی فراموش نشدنی،
پنجشنبه ای که تکرارش آرزوی من است و به سراغ تن ها نمی روم تا تنهایی رادرتنهایی تو سرکنم وقصه های پنهان وپژمرده شده ی دل خویش را به توبگویم وتونیز لبخند دوست داشتن سردهی ومرا درآغوش گرمت بپذیری که اگرغیراین بود آن پنجشنبه هیچگاه نمی آمد از راه،این رازی شد بین من و تو که پنجشنبه ماندگار بماند برای همیشه و خاطره شود در تمامی عمر روبه گذر،پنجشنبه ای که امیدوارم کرد به آینده ای نزدیک و آرمانی که سالها منتظرش بودم.
آری دیگر بدون تو نمی توانم حتی لحظه ای نفس بکشم و از اینکه لحظه لحظه ی گذر عمر را کنارت نباشم از زندگی سیرم و جاودانگی را به فراموشی می سپارم.راستی می خواهم پرواز کنم به هرقیمتی تا آشیانی بسازم دراوج کهکشان ها وتو را نیز باخود به هجرت ناتمام پیوند دهم و به تنهایی دنباله رو ستاره ها شویم و اوج را با تمام معنایش تجربه کنیم و خنده ی شادی سر دهیم و زندگی را با همه ی متلاطم بودنش به سکوت واداریم تا نظاره گر خوشبختی ما باشد و سرنوشت را بگوییم ما خودمان سرنوشت خودمان هستیم و دلخوش به تقدیر نمی مانیم و تا لحظه ی آخر وفادار می مانیم و با هم انسانیت را به رخ بیگانگان می کشیم و فریاد سکوت سر می دهیم و می گوییم ما با هم بهترینیم و به آغوش هم نیاز داریم تا آرامش که همان آرزوی هر انسانی است به ما لبخند بزند و منتظر نمی مانیم تا دنیا برای ما تصمیم بگیرد و می خندیم به تمام ناملایمات بی اثر روزگاران و فریاد سر می دهیم ومیگوییم ما با هم هستیم و با هم خوشبخترین هستیم حتی اگر تنها شویم.
'm
آهای رفیق.. روی نبودنت هم می توان حساب کرد.. یادت می ارزد به تمام بودنهای دوستان به ظاهر دوست
*** *** ***
من چیزهای زیادی را در دست گرفتم و همه ی آنها را از دست دادم، ولی هرآنچه را که در دستان خدا قرار دادم هنوز دارم
*** *** ***
راه که می روم مدام بر می گردم پشت سرم را نگاه می کنم، دیوانه نیستم، خنجر از پشت خورده ام
*** *** ***
به سلامتی لبخندی که کمکت می کنه برای همه توضیح ندی چقدر داغونی
*** *** ***
اندکی تامل... درد دلهایت را به هیچ کس نگو، چون یاد می گیرند چگونه دلت را به درد آورند!
*** *** ***
به پشت سر نگاه می کنم شاید هنوز کسی مرا دوست داشته باشد، اما افسوس: همه کاسه آب بدست منتظر رفتن من هستند...
*** *** ***
اگر مسیر زیباست ابتدا یقین پیدا کن که به کجا می رود، اما اگر مقصد زیباست به مسیر توجهی نکن به راهت ادامه بده...
*** *** ***
قندیل، تندیس قطره ها ییست که تسلیم جاذبه ی زمین نشدند، در سختی های زندگی تسلیم مشو
*** *** ***
شیرین بهانه بود، فرهاد تیشه می زد تا نشنود صدای مردمانی را که می گفتند او دوستت ندارد...
*** *** ***
حال مابا دود و الکل جا نمی آید رفیق زندگی کردن به عاشقها نمیآید رفیق
روحمان آبستن یک قرن تنهابودن است طفل حسرت نوش مادنیا نمیآیدرفیق
دستهایت راخودت"ها"کن اگریخ کرده اند از لب معشوقه هامان "ها" نمیآید رفیق
هضم دلتنگی برای موج آسان نیست آب دریا بی سبب بالا نمی آید رفیق
یا شبیه این جماعت باش یا تنها بمان هیچ کس سمت دل زیبا نمی آید رفیق
"یا هو"
چراغ قرمز:
وقتی چراغ قرمز شد آرزو می کردم زمان از حرکت بایستد تا تو را بیشتر کنارم ببینم و در همان هوالی به تنهایی خود پایان دهم و از همه ی تن ها جدا شده و به سکوت بپیوندم، وقتی چراغ قرمز شد آگاه شدم که زندگی را پایانی است برای من، می دانستم اتفاقی در راه است و دلم گواهی می داد آن دیرآمده زود می رود و این بود که آرزو می کردم چراغ همیشه قرمز بماند.
اما افسوس که شماره های چراغ روبه پایین حرکت می کردند و قلبم را به تب و تاب بیشتری می انداختند، وای نزدیک است پایان، شماره ها تک رقمی شدند، دل تو دلم نبود و افسوس صد افسوس اما چه سود از نگاه های ملتمسانه ی من به چراغی که نمی دانست در من چه می گذرد و قلبم چه فشاری را تحمل می کرد.
قصه چراغ قرمز پایان آرزوی دیرینه ی من است، وقتی زرد شد دلم هوری ریخت آری می دانستم که باید بروم حتی اگر نخواهم و یک بار دیگر تنها شوم حتی اگر نخواهم، و دست در دست تنهایی بسپارم تا دوباره مرحم تن آزرده حالم شود.
آری انگار تمام تکیه گاه من در تنهایی خلاصه شده است اگر غیر این بود چراغ سبز نمی شد و مرا مجبور به ناخواسته های درونی نمی کرد و نمی گذاشت دوباره سکوت اختیار کنم تا همه فکر کنند که خوشبختم اما خود بسوزم و بسازم تا پایان ابدی از راه برسد.
خدایا وقتی انسانی سرنوشتش با چراغ قرمز تعییین شود دیگر چه سود برای ماندن است و به چه دلخوش باشم.
آری، آری حتی چراغ قرمز نیز مرا درک نکرد و نتوانست پاهای خسته ام را یاری رساند و قلب شکسته ام را تسکین دهد، آری از آن پس دیگر پشت هیچ چراغ قرمزی نمی ایستم حتی اگر بالاترین جریمه اش مرگ باشد حداقل از ماندن در تنهایی که می دانم تنی هست با آغوشی مهربان بهتر است.
ای چراغ قرمز بدان دیگر تو را نظاره گر نخواهم بود چون تو بهترین را از من ربودی.
'm
تو...
کنار خودت نیستی... نمی دانی در کنار تو بودن چه لذتی دارد...
*** *** ***
پشت پلکهایم نام تو را نوشته ام تا وقتی چشمهایم را بر روی کسی می بندم، بداند چرا؟
*** *** ***
کودکی گل فروش با صدای عاجزانه التماسم کرد گل بخر، گفتم برای کی؟ گفت برای هدیه دادن به عشقت! گفتم اگر عشقم به عشقش هدیه داد چی؟! لحظه ای سکوت کرد و گفت گلهایم فروشی نیست!!
*** *** ***
وابسته شدم به تو، بی آنکه بدانم وابستگی ها وام های کوتاه مدتی هستند با بهره های سنگین
*** *** ***
چه سنگدل است سیری که گرسنه ای را نصیحت می کند تا درد گرسنگی را تحمل نماید
*** *** ***
شاید قبلا اشکها بخاطر نبود محبت بود اما حالا چون عادت به بی مهری کرده ایم محبت که می بینیم اشک می ریزیم
*** *** ***
انشای پسر بچه به پدر رفتگرش:
پدر عزیزم، من به خوبی می فهمم که بسیار باشرف است آنکس که انسان باشد و بین آشغالها نان پیدا کند، تا آنکس که آشغال باشد و بین انسانها نان پیدا کند...! دردی که انسان را به سکوت وا می دارد بسیار سنگین تر از دردیست که انسان را به فریاد وا می دارد...! و انسانها فقط به فریاد هم می رسند نه به سکوت هم!
*** *** ***
ال کاپو خطرناک ترین فرد امریکای جنوبی پس از دستگیری در سال 2013 در زندگی نامه اش چنین نوشت...
یک بار از خدا یک دوچرخه خواستم اما بعدش فهمیدم که خدا اصلا کارش چیزی دیگست، پس یک دوچرخه دزدیدم و به جاش از خدا خواستم که منو ببخشه!...
*** *** ***
به نام یادها
تو را از یاد نخواهم برد:
تو خواستی با رفتنت به من زندگی را هدیه کنی اما ندانستی که با نبودنت نه تنها زندگی بلکه آن امید به زنده ماندن را هم از من گرفتی و مجابم کردی بی تفاوت از کنار هستی بگذرم چون می دانم بعد از تو آرزوی بدست آوردن فرشته ی نجات و ناجی قصه هایم برای همیشه به دوردستان پرواز خواهد کرد و دستانم کوتاه از رسیدن به آرزوی دیرینه ام خواهد شد چون وقتی پرنده ای را با دستان خود آزاد می کنی و به آن حیات می بخشی انتظار برگشت آن به قفس بی نهایت به انصافی است و تو همان پرنده ای هستی که با همه ی نگاه هایم در پی تو بودم و آنگاه که نیاز به رهایی ات دیدم دلم را به دریا زده و تو را آزاد و به آزادی هدیه دادم تا خود را برای همیشه در بند و اسارت انتظار قرار دهم و این حقیقتی است که تا هستم با من زندگی خواهد کرد و بدان تو را با همه ی آرزوهایم بدست باد می سپارم تا شاید راه خوشبختی را آنطور که صلاحت هست بیابی و به آنچه که تو را آرام می کند در آغوشش به آرامش برسی.
آری من صداقتم را به تو هدیه می کنم تا بدانی که همیشه در خاطرم زنده خواهی ماند و دوستدارت خواهم ماند تا روزی که لایق شوم و فقط و فقط از خداوند تو را طلب کنم تویی که می دانم همانی و آنجا به پای کریم می افتم تا تو را برایم ماندگار نگاه دارد و آنگاه نگاهت در نگاهم باشد برای همیشه چون آن زمان دنیا و منطق های پوشالی آن نیست که آزارمان دهد و من و تو در یک صحرای زیبا کنار سرسبزی مهر خدا با هم به روزگاران سیر شده در دنیای بی معنی لبخند ابدیت سر می دهیم و در کنار هم روزگاران بدون هم بودن را جبران میکنیم.
آری ای همزاد و ای همراه بی قرار، می دانم که می دانی بی تو، بی قرارتر از تو خواهم شد پس سعی می کنم بعد از رفتنت آنقدر صبور باشم که لایق خوبان و میهمان شهر آینه شوم و در انتخاب هایم یک بار دیگر خدا را لحاظ کرده و خود را فریفته ی دنیا نسازم تا بجویم حقیقت های نهان را و یک یک آنان را ارج نهم.
ای نگاه زیبای من، من تو را از یاد نخواهم برد و همیشه با صداقت تو را صدا خواهم کرد، همیشه ...
'm